هر وقت زادگاه خود را به مقصد تهران ترک می کردم شاهد بودم برادر یا پدردختری او را با خود به ترمینال آورده و سوار اتوبوس میکند و همراه مسافر خود سوار اتوبوس می شد وبا اطمینان از راحتی دختر مسافر خود از اتوبوس پیاده شده وتا لحظه حرکت اتوبوس در ترمینال می ماند، اگر قوم وخویش نزدیکی در تهران داشتند با آنها تماس گرفته و ساعت حرکت مسافر را به آنها می گفت. از آنها می خواستند تادرترمینال آزادی حاضر شده و مسافر محترم را مانند بسته پستی تحویل گرفته تادم در خوابگاه یا منزل دانشجویی مشایعت کننداین رفتار چه معنایی در خود نهفته است این اتفاق در اولین سفر به تهران می تواند طبیعی باشد، اما چرا برای دانشجویی چهار سال این اتفاق رخ دهد؟ هدف حرمت و احترام مسافر است یا عدم اعتماد به او و یا عدم اعتماد به جامعه ؟
ولی یک چیز مشخص است انسان در مسیرزندگی اجتماعی تجربه اندوزی کرده قابلیت های اجتماعی را در خود تقویت می کند اگر به دختران خود اعتماد نکنیم به او اجازه یادگیری مهارتهای اجتماعی را نداده ایم . درست با همین استدلال دورکیم مرد را محصول اجتماع و زن را محصول طبیعت می داند ، یک پسر نیز در اولین سفر خود با سختی روبرو می شود ولی با مرور زمان یاد می گیرد که در صورت نبود بلیط چگونه خود را به مقصد برساند ولی دختران هیچوقت چنین مسایلی را یاد نمی گیرند و در آینده خود با مشکلاتی روبرو می شوند ، اگر زنی شوهرش را از دست داد و نتوانست امورات زندگی خود را بگذراند و با سختی روبرو شد مقصر کیست؟قصد ندارم مجرمی را کشف کنم ولی می دانم انتظارات و آموزشهای نابرابر جنسی در جامعه ٬ مردان و زنان را در قالبهای شخصیتی انعطاف ناپذیری محبوس می سازد و نصف بیشتر جمعیت آن جامعه را که زن می باشند از مهارتها و قابلیت های اجتماعی محروم می کند، نتایج این نابرابری و تبعیض خود آن جامعه را از توسعه و ترقی باز خواهد داشت و آن زن بیوه را که عاجز از هر تخصصی است یا مجبور به بعضی رفتارهای نابه هنجار اجتماعی ، یا اگر قصد ازدواج مجدد نداشت مجبور به ازدواج با دیگری احتمالا با یاد و علاقه به شوهر قبلی و استفاده مادی از شوهر فعلي می كند و هزاران یای دیگر.
نمی خواهم خود را با مفاهیم ذهنی و انتزاعی و تئوریک درگیر کنم فقط می دانم پدران ما باید بدانند دخترانشان هیچگونه الگوی متفاوت طبیعی با پسرانشان ندارند که اینقدر تمایز بین این دوجنس انسانی قائلند، این دو جنس انسانهایی هستند که از نظر استعداد و خصوصیاتشان با یکدیگر تا اندازه ای تفاوت دارند نه دو جنس متفاوت انسانی .
دختران ما در مقایسه با پسران از منابع مادی ،منزلت اجتماعی ، قدرت و فرصتهای کمتری برخودارند و این دید نسبت به جایگاه دختران از سازمان جامعه سرچشمه می گیرد در جامعه پسر حق انتخاب کردن و دختر حق انتخاب بعد از انتخاب شدن ازبین انتخاب کنندگان هنگام ازدواج دارد،دخترنصف پسر حق ارث دارد ، زن به لحاظ اجتماعی شخصیت اش با شخصیت و جایگاه شوهرش در اکثر مواقع تعریف می شود ، این پسر است که حق طلاق دارد نه دختر ، این دختر است که به هیچ عنوان در صورت مخالفت شوهرش حق هیچ کاری را در در محیط خانوادگی و اجتماعی ندارد اگر کاری هم کرد ملعون و مقصر جامعه و حتی خانواده خودش است و...
در اطراف خودکه نمونه آماری خوبی به نظرم هست زنانی از هر شهری از هر سطح خانوادگی و سطح تحصیلات می بینم به کرات شاهد تبعیضاتی از طرف خانواده هایشان بوده ام که آوردنشان در اینجا مسئله را ملموستر می کند ، پسری نانکور و بی سواد صاحب امتیازات زیادی از طرف پدرش می شود ولی همین پدر حتی سند تلفن همراه دخترش با تحصیلات عالی را به وی واگذار نمی کند و سند به اسم پدر است و دختر مالکیت نمی تواند داشته باشد ،نوه پسری در صندلی جلویی ماشین و عروس که مادرهمان پسراست در عقب ماشین باید بنشیند برایم جالب این است که اکثر زنان ما این رفتارها را خیلی عادی می پذیرند و نقش درجه دوم خود را درزندگی قبول کرده اند .
آیا به نظر این زنان تحت قید وبندهای خانوادگی و اجتماعی بودن تحت ستم بودن نیست؟ تحت تابعیت و تحمیل دیگری چه پدر، چه برادر و یا شوهر بودن ظلم انسانی بر انسان دیگر نیست ؟
اگر تاریخ آذزبایجان را ورقی بزنیم خواهیم دید که در آن زن آذربایجانی در کنار و هم دوش مرد آذربایجانی درتمام جنبه زندگی اجتماعی حضور دارد و جایگاه اجتماعی اش کمتر از مرد آذربایجانی نیست پس چرا این نگرشهای تحقیر آمیز به زن در جامعه ما پر رنگ شده است ؟
معتقدم که انسان آذربایجانی اعم از مرد و زن در قربانگاه استحاله شوونیزم از هویت انسانی و ملی خود محروم شده است و این محرومیت همه ابعاد فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی زندگی او را تحت تاثیر قرار داده به طوری که امروز تبدیل به مانقورت(مسخ شده )هایی شده که خود هیزم جهنم شوئونیسم شدم است .
آذربایجان امروز سیر قهقرایی می پیماید و این ممنوعیت زبان مادری و عدم آموزش صحیح است که او را از کاروان ترقی بشریت عقب نگه داشته است و زن آذربایجانی علاوه براین ستم ملی ، ستم مضاعف جنسی را نیز تحمل می کند برای همین فریاد او دردناکتر و گوش خراشتراست، او فاقد بسیاری از تواناییهای اجتماعی است، یک دختر دانشجوی آذربایجانی قدرت فهم کمتری در درک بسیاری از مسایل اجتماعی و سیاسی از یک پسر آذربایجانی دارد ولی او انسان است . استعداد یادگیری دارد و هیچ گونه تفاوت مهم زیست شناختی و شخصیتی میان او و یک پسر وجود ندارد ، این تفاوت در فهم از عدم اعتماد به نفس لازم او برای ابراز وجود خود واثبات توانایی و به عبارت کلی از نابرابری جنسی نشات گرفته از سازمان اجتماعی سرچشمه می گیرد .
ارزش و توانایی زنان باید از طرف هر شخصی به رسمیت شناخته شود و مشروع دانسته شود تا زن خود را ضعیف و وابسته نداند باید مبارزه کرد و این مبارزه و وظیفه نیز بر دوش حرکت ملی آذربایجان است حرکت ملی باید در جهت دگرگون ساختن موقعیت زنان نیز فعالیت کند و اعتماد به نفس لازم را به نصف خاموش ملت خود بازگرداند .
به عنوان یک زن در حرکت ملی آذربایجان از همفکران خود می خواهم که درمقابل تبعیضات جنسی که مانند تبعیضات قومی و نژادپرستی است بایستند و با در نظر گرفتن شرایط و هنجار حاکم بر آذربایجان امروزی آنجه را که برای خود می خواهند برای خواهران و همسران خود بخواهند، دختری که حرکت ملی آذربایجان محیطی توام با احترام و اعتماد را برای او مهیا نکند با فرار از جامعه خود به آغوش شوئونیزم خواهد رفت ، در کنار این فضاسازی همفکران این زن آذربایجانی است که وی باید قدم اصلی را بردارد و اذهان را نسبت به زن به گونه ای اساسی بازسازی کند و گرامی ترین ارزشهای ما را که همان ارزشهای فردی و آزادی اجتماعی- سیاسی است را محقق سازد پس باید هر چه بیشتر فعالانه در سر نوشت خود دخیل شویم .